موقعیت شما در سایت:
خلاصه کتاب قوانین زندگی برای رهایی از هرج و مرج
خلاصه کتاب قوانین زندگی برای رهایی از هرج و مرج
0 نظر
0 لایک
264 بازدید
تاریخ انتشار: 1402/03/03
توضیحات
در این پست قرار است به خلاصه ای از کتاب قوانین زندگی برای رهایی از هرج و مرج بپردازیم و به قوانین زندگی به طور مختصر بگردازیم.
چطور مثل یک برنده رفتار کنیم؟
چه چیزی باعث می شود نسبت به خود حس نفرت داشته باشیم؟
دوستانمان را چطور انتخاب کنیم؟
خودمان را با چه کسی مقایسه کنیم؟
وظیفه پدر و مادر چیست؟
نکات مثبت مسئولیت پذیری چیست؟
چه اهدافی را دنبال کنیم؟
چه چیزی باعث می شود که ما دروغ بگوئیم؟
برای آموختن چه بهایی باید بپردازیم؟
چطور با پیچیدگی زندگی روبرو شویم؟
ویژگی های مردان بد و ظالم چیست؟
دشوارترین چالش های زندگی چیست؟
در قصّۀ پینوکیو، عروسکی کوچک به آرزویش میرسد: از نخهایی که به او وصل کرده بودند تا او را کنترل کنند، خلاص میشود و فرصت مییابد تا پسری واقعی و مستقل باشد. امّا آنچه پینوکیو نفهمید این بود که چنین فرصتی، مستلزمِ دستوپنجه نرمکردن با خطراتِ زندگی واقعی و عبرتآموزیهای دردناک از طریق صداقت، دوستی و خانواده است.
داستانهای کلاسیکی مانند پینوکیو، و بسیاری از اساطیر عامیانه، قصّههای پریان و تمثیلات مذهبی، یافتنِ معنا در زندگی را چنین تصویر میکنند: ایجادِ تعادل میانِ نظم و آشوب، آشنا و شگفت، یا امنیّت و خطرپذیری.
مردم، درکنارِ آثار فیلسوفانی همچون سقراط و ارسطو، متون تاریخی را نیز همچنان میخوانند و نقلمیکنند، زیرا انسان، خواهانِ ارزشها و قوانینی جهانی است تا بتواند از طریق آنها به زندگیاش معنا ببخشد. همین موضوعات را جُردَن بی.پِترسُن در نظر گرفته و فهرستی فراهمکرده است از ۱۲ ارزشی که میتوانند به مردمانِ امروز، در این روزگار پرآشوب کمک کنند.
چطور مثل یک برنده رفتار کنیم؟
احتمالاً عبارت «ترتیب نوکزدن» را شنیدهاید، نه؟ امّا آیا میدانید از کجا میآید؟
این عبارت را جانورشناسِ نروژی، تورلایف شْیِلدروپ-ایبی که در سالهای ۱۹۲۰ مطالعهای بر روی مرغهای حیاطِ طویله انجام میداد، زمانی به کار برد که متوجّه شد در میانِ این پرندگان سلسله مراتب مشخّصی حاکم است. بالای این سلسه مراتب، مرغانِ تندرستتر و نیرومندتر جای داشتند و همیشه وقتِ غذا، اوّل آنها نوک میزدند. پایین، جای مرغانِ ضعیفتری بود که با پرهای ریزان، به خردهریزههای پسمانده نوک میزدند.
چنین سلسله مراتبی منحصر به مرغها نیست؛ در عالم حیوانات، امری طبیعی است. مثلاً خرچنگها- چه اقیانوسی، چه پرورشی- بر سرِ بهترین و امنترین جاها برای پناهگیری، با یکدیگر سخت میجنگند.
دانشمندان دریافتهاند که این برخوردهای رقابتجویانه، منجر به آن میشود که برندگان و بازندگان، در مغزشان تعادل و هماهنگیِ شیمیایی متفاوتی داشته باشند. نسبتِ هورمونِ سِروتونین به اُکتوپامین در برندگان بیشتر است، امّا در بازندگان این نسبت برعکس است.
مقدارِ این هورمونها حتّی ممکن است بر وضعبدنیِ خرچنگها اثر بگذارد: سروتونینِ بیشتر منجر میشود که برندگان، چابکتر و راستقامتتر باشند؛ اُکتوپامین بیشتر، بازندگان را درهم کشیده و در خود پیچیده میکند. این تفاوت، در مواجهاتِ بعدی نیز اثرگذار است، زیرا خرچنگهای راستقامت، بزرگتر و ترسناکتر بنظر میرسند و در نتیجه، خرچنگهای درهم کشیده، مطیع باقی میمانند.
همانطور که حدس زدهاید، چنین سلسله مراتبی در میانِ انسانها نیز برقرار است. مطالعات نشان دادهاند که معتادانِ به الکل و افسردگان، کمتر احتمال دارد که خود را در موقعیتی رقابتآمیز قرار دهند، که همین خود به سستی بیشتر، تشدیدِ افسردگی، و تداومِ عزّتِنفس پایین میانجامد.
برعکس، آنان که روی دورِ بردن میافتند، اغلب شقّورق راه میروند و زبان بدنشان حاکی از اعتمادبهنفس است، که خود منجر میشود برنده باقی بمانند. انسانها هم مثل خرچنگها، دائماً خود را در برابرِ یکدیگر میسنجند و فهم و هوش شخص را به ویژگیهای جسمانیاش ربط میدهند.
پس اگر میخواهید دستِ بالا را داشته باشید، از نخستین قانون پیروی کنید: سرتان را بالا بگیرید و ادای یک برنده را درآورید.
چه چیزی باعث می شود نسبت به خود حس نفرت داشته باشیم؟
مثلِ کسی که دوستش دارید، دلسوزانه از خود مراقبت کنید
اگر سگتان مریض بود و دامپزشک دارویی تجویز میکرد، آیا تجویزش را نادیده میگرفتید؟ احتمالاً نه. با اینحال، یکسوم مردم، تجویزاتِ داروییِ پزشکان را نادیده میگیرند. اکنون این پرسش پیش میآید: چرا از حیواناتِ خانگی خود بهتر از خود مراقبت میکنیم؟
یک علّت ممکن است این باشد که ما همواره از نقایص خود آگاهیم، و ممکن است احساسِ نفرت از خویش داشته باشیم که به نوبۀ خود سبب میشود تا بیجهت خود را تنبیه کنیم و فکر کنیم که سزاوارِ احساسِ خوب نیستیم. بنابراین، از دیگران بهتر از خودمان مراقبت میکنیم.
قدمتِ این باور که ما بیارزش و نالایقیم، دستکم به داستان آدم و حوّا میرسد که از بهشت عدن رانده شدند. در این داستانِ استعاری، آدم و حوّا نمادِ تمامِ انسانها هستند. مار شیطانصفت آنها را میفریبد تا سیبِ ممنوعِ معرفت را بخورند. با پیروی از توصیۀ مار، داغِ شرارت و تباهی تا جاودان بر پیشانی بشر ماند.
اگرچه داستانِ بهشت عدن به ما دربارۀ این وجهِ تاریک درونمان خودآگاهی میدهد و این احساس را که سزاوار چیزهای خوب نیستیم تقویت میکند، امّا میتوان آن را طور دیگری هم خواند: نه فقط ما، بلکه تمام جهان تباه شده است. انسان و مارِ بهشت عدن را میتوان در ترکیبِ طبیعی نظم و آشوب در کلّ جهان دید.
ثنویّت طبیعت را در فلسفۀ شرقی نیز میتوان دید، که در دو سوی نمادِ یین-یانگ ترسیم شده است: یک سو روشن است و یک سو تاریک، امّا هر یک، بخشی از دیگری را درخود دارد و بدون آن نمیتواند وجود داشته باشد.
در چنین وضعی، هماهنگی تنها از طریقِ برقراریِ تعادلی درست میان روشنایی و تاریکی دستیافتنی است و نباید در هیچ سو افراط و تفریط کرد.
نمونۀ افراط و تفریط این است که مثلاً پدر یا مادری که میخواهد فرزندش را از چیزی «بد» محافظت کند، نظمی بیش از اندازه و در حدّ اجبار برقرار سازد. به عبارت دیگر، بیفایده است که بخواهیم تمام و کمال خوب باشیم.
از اینجا به قانون دوم میرسیم: مثلِ کسی که دوستش دارید، از خود مراقبت کنید.
از خود مواظبت کنید، ولی به جنگِ آشفتگی و بینظمی نروید که جنگی پیروزمندانه نیست. درضمن به جای آنکه فقط کاری را انجام دهید که خوشحالتان میکند، بکوشید که آنچه برایتان بهتر است را انجام دهید.
در کودکی شاید دوست نداشتید مسواک بزنید یا دستکش بپوشید، امّا باید این کارها را میکردید. در بزرگسالی باید اهدافی تعیین کنید که هویت شما و مسیر زندگیتان را مشخّص کند. بدینسان میفهمید که چه گامهایی باید بردارید و چه کارهایی برایتان بهتر است.
دوستانمان را چطور انتخاب کنیم؟
دوستانتان را هوشمندانه انتخاب کنید
یکی از دوستانِ دوران کودکی مؤلّف، هرگز از زادگاهش- فِیرویوی آلبرتا در شمالِ کانادا- دل نمیکنْد. آخر سر هم کارش به ولگردی کشید. هر از گاهی مؤلّف به زادگاهش برمیگشت و با دوستش دیدار میکرد؛ و هربار زوالِ تدریجی و غمبارِ او آشکارتر میشد. آن استعدادِ جوان، به رنجش و آزردگیِ پیری بدل شد. برای مؤلّف روشن شد که ولگردانی که همصحبتِ دوستش بودند، باعث سقوط او شدند و جلو پیشرفتش را گرفتند. این اتّفاق ممکن است برای هرکسی بیفتد.
در محیط کاری ممکن است همین اتّفاق بیفتد. اگر یک آدمِ کمکوش را در گروهی از افرادِ پرکار جای دهند، ممکن است مدیر با خود فکر کند که این کار باعث میشود که آن شخص کمکوش، بهتدریج عاداتِ خوب دیگران را بگیرد، امّا مطالعات نشان دادهاند که عکسِ آن محتملتر است و عادات بد آن شخص، درمیانِ افراد گسترش مییابد و عملکرد همه را تضعیف میکند.
به همین دلیل، قانون سوم این است که پیوسته با دوستانی حمایتگر نشست و برخاست کنید، زیرا دوستیهایی از این قبیل است که به تغییرات مثبت میانجامد.
مشکلپسندی در انتخاب دوست، نشانِ خردمندی است نه خودخواهی یا تکبّر. دوستیِ همراه با حمایت و دلگرمی، جادهای دوطرفه است: وقتی شما نیازمند حمایتید، دوستتان در کنارتان است؛ و اگر دوستتان برای پیشرفت یا پس از شکست به کمک نیاز داشته باشد، شما درکنارش خواهید بود.
این تأثیر و تأثّر متقابل میتواند به موفقیتهای فردی، یا در سطحِ یک گروه، به دستاوردهای بزرگِ اجتماعی بیانجامد.
زمانی که مؤلّف، فِیرویوو را ترک کرد تا به دانشگاه برود، به گروهی از افراد همفکر پیوست که در تحصیل و امور دیگری از جمله چاپ روزنامه به یکدیگر کمک میکردند و انجمنِ دانشجوییِ موفّقی را با یاریِ هم میگرداندند.
اگر دوستانتان برنمیتابند که شما در باتلاقِ بدی و سستی بغلتید، بدانید که دوستان خوبی دارید. آنها بهترین را برایتان میخواهند و ترغیبتان میکنند که از آن باتلاق بهدرآیید و دوباره در مسیر درست گام بردارید.
خودمان را با چه کسی مقایسه کنیم؟
خود را با پیروزیهای پیشینِ خود مقایسهکنید، نه با دیگران
در زمانهای قدیم میشد نهنگی در آبگیر بود، امّا امروزه بهیُمنِ اینترنت، حتّی تصوّر یک اجتماع کوچک، تصوّری قدیمی شده است. امروزه همۀ ما بخشی از جامعهای جهانی هستیم، و هرکجا که باشیم، همیشه کسی هست که بهتر از ما باشد.
این امر ما را به انتقاد از خود وا میدارد. امروزه بسیار مهم است که نگاهی انتقادی به خویشتن داشته باشیم. اگر خود منتقد نبودیم، دلیلی برای کوشش، و انگیزهای برای بهترشدن نمیداشتیم و زندگیمان سریعاً بیمعنا میشد.
خوشبختانه بشر ذاتاً گرایش دارد که وضع موجود را نامطلوب، و آینده را نویدبخش ببیند. علّت این گرایش این است که به انسان کمک میکند تا انگیزهاش را برای حرکت و پیشرفت حفظ کند.
امّا انتقاد از خود، اگر به مقایسۀ بیوقفۀ خود با دیگران بدل شود، میتواند زیانبخش باشد. در این صورت، انسان تواناییِ دیدنِ پیشرفت خود را از دست میدهد و همهچیز را سیاهوسفید میبیند: یا پیروز شده است یا شکست خورده است. چنین نگاهی، انسان را از دیدنِ پیشرفتهای رو به رشدش باز میدارد؛ پیشرفتهایی که اگرچه کوچکند، امّا به هر حال مهم هستند.
مقایسه انسان را از کلاننگری نیز محروم میکند زیرا باعث میشود که آدمی تنها بر یک جنبه از زندگیاش تمرکز کند و به آن اهمیّتی بیش از اندازه دهد.
برای مثال، فرض کنید دارید با خود سال گذشته را مرور میکنید و بهنظرتان میرسد که بهاندازۀ همکارانتان پرکار و فعّال نبودهاید. ممکن است فوراً احساس شکست کنید، امّا اگر از دور نگاه کنید و تمامِ جنبههای زندگیتان را در نظر بگیرید، ممکن است دریابید که در زندگی خانوادگیتان واقعاً پیشرفتهایی داشتهاید.
از این رو، قانون چهارم میگوید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید، و همواره اکنونِ خود را با گذشتۀ خود بسنجید.
مقایسۀ دستاوردهای کنونی با دستاوردهای گذشته، شما را بهجلو سوق میدهد. اگر چنین بیندیشید که همیشه بَرندهاید، همواره ناگزیر خواهید بود که بهتر عمل کنید، بیشتر خطرپذیر باشید، و اهدافِ چالشانگیزتری برگزینید.
وقتی پیشرفت خود را ارزیابی میکنید، فرض کنید بازرس املاک هستید؛ یعنی سرتاپای چیزها را بررسی کنید و مشکلات را دستهبندی کنید. آیا نقصی ظاهری در کار است یا عیبی اساسی؟
پیش از آنکه مُهر تأیید بزنید، فهرستی فراهم کنید از چیزهایی که باید درست شوند.
چنین رویکرد باریکبینانهای باعث میشود که چنان به خود مشغول باشید که به این مسئله اعتنایی نکنید که آیا بهپای دیگران میرسید یا نه.
وظیفه پدر و مادر چیست؟
وظیفۀ پدر و مادر است که فرزندی مسئولیتپذیر و مهربان بپرورند
اگر تاکنون والدینی را دیده باشید که به فرزند خرابکارشان بیاعتنایی میکنند، احتمالاً از خود پرسیدهاید: واقعاً والدین بدی هستند یا حواسشان هست امّا میخواهند بگذارند فرزندشان خسته شود؟
رویکردها به مسئلۀ فرزندپروری، اغلب در نتیجۀ بحثِ قدیمیِ «ذات یا تربیت؟» و عقاید متفاوت دربارۀ غرایزِ مادرزادیِ ما، در گذر سالیان تغییرکردهاست.
در سدۀ هجدهم، باور رایجی که ژان ژاک روسو پرچمدارش بود، این بود که نیاکانِ ماقبل تاریخیِ ما مهربان، آرام، و معصوم بودند. در آن قرن، تاریخِ پرخون و خشونت ما را بهخاطرِ تأثیر مخرّبِ تمدّن بر انسان مینکوهیدند.
امّا امروزه درک روشنتری از این واقعیت داریم که بشر با غرایز پرخاشجویانه و تجاوزکارانه زاده میشود و باید بیاموزد که چگونه مهربانتر، آرامتر و «متمدّنتر» شود. حتماً به یاد دارید که بچهها تا چه حد میتوانند در زمین بازی شرور و خشن شوند؛ در قیاس با آن، بیشتر محیطهای کاری، مظهرِ صلح و آرامشند!
به گفتۀ مؤلّف، بر والدین است که جوانانِ طبیعتاً پرخاشگرشان، بزرگسالانی متعادل شوند. از اینجا به قانون پنجم میرسیم: والدین باید نقشی بیش از یک دوست را ایفا کنند؛ باید انسانی مسئولیتپذیر و دوستداشتنی بپرورند.
این مسئله بسیار دشوار است، زیرا هیچکس دوست ندارد «آدم بَده» باشد. بنابراین والدین باید در ترسیمِ این خطوط، محکم و مصمّم رفتارکنند.
ممکن است خوشایند نباشد، امّا اگر کودکان حدّومرزها را از مادر یا پدری مهربان و همدل نیاموزند، بعدها از طریقی خواهند آموخت که یقیناً خبری از همدلی و مهربانی در آن نیست.
پس بیایید نگاهی بیندازیم به سه روشِ کلیدی فرزندپروری درست:
1. نخست آنکه قوانین را محدود کنید. اگر قوانین بیش از حد زیاد باشند، کودکان سرخورده میشوند، زیرا دائماً خطوط قرمز را رد میکنند. پس قوانین را به چند اصلِ بنیادیِ آسانفهم محدود کنید؛ مثلاً: کسی را گاز نگیر، کتک یا لگد نزن، مگر برای دفاع از خود.
2. دومین روش این است که کمترین فشارِ ضروری را بهکار ببرید. مقرّراتِ مؤثّر و منصفانه تنها وقتی به کار بسته میشود که پیامد هر چیزی مشخّص باشد. مجازات نیز باید «با جُرم متناسب باشد»، یعنی شدّتش صرفاً در حدّی باشد که کودک بیاموزد که نباید بار دیگر از قانون تخطّی کند. گاهی نگاهی حاکی از دلخوری کافی است؛ گاهی هم یک هفته ممنوعیت بازی ویدیویی.
3. سومین قانون این است که حرفتان با هم یکی باشد. بچّهها باهوشند و میکوشند با دوبههمزنی میانِ والدین، به اهدافشان برسند؛ پس یک جبهۀ متّحد بسیار اهمّیّت دارد. ضمناً هر مادر/پدری اشتباه میکند، امّا اگر همسری حامی داشته باشید، احتمالش بیشتر است که متوجّه اشتباهتان شوید.
نکات مثبت مسئولیت پذیری چیست؟
مسئولیتِ زندگی خود را بهعهده بگیرید
رکوراست برویم سر اصل مطلب: جهان پر از چالش و رنج است، امّا این دلیل نمیشود که امید خود را از دست بدهیم. با این وجود، افراد بسیاری در طول تاریخ، زندگی را چنان بیرحمانه و ناعادلانه دیدهاند که واکنشهای شدید و حاد را موجّه دانستهاند. نویسندۀ روسی، لئو تولستوی، زندگی را چنان ناعادلانه میدید که میگفت تنها چهار واکنش موجّه در برابر آن وجود دارد: غفلتِ کودکانه، خوشیِ لذّتگرایانه، خودکشی و یا سوختن و ساختن.
تولستوی این مواضع را در رسالۀ «اعتراف»اش بررسیکرده است و نتیجه گرفته است که صادقانهترین واکنش، خودکشی است و سوختن و ساختن، نشانِ ضعف و ناتوانی از انجام عمل درست است.
برخی دیگر هم همین پاسخ را به مسئله دادهاند امّا تصمیم گرفتهاند که دیگران را هم بکشند؛ یعنی مرتکب عملی شوند موسوم به خود-دیگرکشی. سَندی هوک یا تیراندازی دبیرستان کُلومباین نمونههایی از این دستند. در ژوئن سال ۲۰۱۶، طیِ ۱۲۶۰ روزِ گذشته، هزاران تیراندازی در ایالاتمتّحده رخ داد که در آنها تیرانداز، چهار نفر یا بیش از آن را کشت و پس از آن در برخی موارد، خود را.
بهرغمِ جهانبینی تاریکِ تولستوی، هر چقدر هم که رنج کشیده باشید و یا زندگی را بیرحم و ناعادلانه بدانید، باز هم نباید جهان را مقصّر بشمرید.
این است نکتۀ اصلیِ قانون ششم زندگی: پیش از آنکه جهان را قضاوت کنید، مسئولیتِ زندگی خود را به عهده بگیرید.
نویسندۀ روسی دیگری هست بهنامِ الکساندر سولژنیتسین که بر آن بود که میتوانیم بیرحمیِ زندگی را نپذیریم، حتّی هنگامی که نسبت به خود ما بیرحم است.
سولژنیتسین جزوِ کمونیستهایی بود که با نازیها در جنگجهانی دوم جنگیدند، امّا بهرغم خدماتش، حکومت به زندان محکومش کرد، ولی گویی هنوز این همه مصیبت کافی نبود؛ در دورانِ محکومیتش فهمید که به سرطان مبتلا شده است.
با اینهمه، سولژنیتسین هرگز عالَم را مقصّر نشمرد. او نقش خود را در حمایت از حزب کمونیست که او را به زندان انداخته بود پذیرفت و برعهده گرفت که از زمانی که دراختیار دارد بهره بگیرد تا اثری خوب و ارزشمند به جهان عرضه کند.
از جمله کتابی نوشت به نامِ مجمعالجزایر گولاگ که هم تاریخ و هم سندِ محکومیتِ اردوگاههای شوروی است که خود بیواسطه تجربهشان کرده بود. نقشِ مهمّ این کتاب آن بود که باعث شد حلقههای روشنفکریِ جهان دست از حمایتِ کمونیسمِ استالینی بردارند.
چه اهدافی را دنبال کنیم؟
در پیِ اهدافی معنادار باشیم
آیا داستانِ آن میمون را شنیدهاید که دستش در ظرفِ شیرینی گیر کرد؟ آخرسر، یک شیرینی در ظرف باقی مانده بود. دهانۀ ظرف آنقدر گشاد بود که میمون بتواند دستش را در آن ببرد، امّا نه آنقدر که بتواند وقتی شیرینی را برداشت، مُشتش را از آن بیرون بیاورد.
پس اگر اصرار میکرد که شیرینی را نگه دارد، گیر میکرد.
آموزۀ اخلاقیِ داستان این است که حرص بهایی دارد: میمون گیر افتاد زیرا حاضر نبود از خیرِ شیرینی بگذرد.
رفتار او با رفتار بشر چقدر تفاوت دارد؟ هر روز چند نفر در پیِ لذّاتی هستند که به سودشان نیست؟ و چند نفر حاضر نیستند از خیلی چیزها بگذرند، در حالی که این کار به نفعشان است؟
یکی از مضرّات این نگاه که دنیا را همچون مغاکِ نومیدی ببینیم، این است که راه بر این توجیه میگشاید که لذّاتِ آنی، زندگی را تحمّلپذیرتر میکنند. بهعلاوه، اگر چنین زندگیای، میتواند موجب شادی شود، پس نباید چندان هم بد باشد؛ نه؟ این است منطقِ پشتِ عیشونوش، مصرف مواد، عیاشی جنسی و دیگر رفتارهای آسیبزننده به خود.
در مقابلِ این طرز استدلال، کفّ نفْس و خویشتنداری قراردارد؛ یعنی اکنون از چیزی بگذرید تا در آینده چیز بهتری بدست بیاورید. سابقۀ این کار به زمانهای باستان میرسد: قبایل، برای زمستان یا برای کمک به اعضایی که توانِ شکار یا کشاورزی نداشتند، غذا کنار میگذاشتند.
یکی از مضامین اصلی انجیل هم همین است. هنگامی که خداوند، آدم و حوّا را از بهشت میراند، معلوم میشود که گناهِ نخستینِ آنان علّتِ این زندگی سخت و بیرحمانهای است که هرکس ناگزیر است با آن روبهرو شود. با این حال، رنجی که در زندگی میبریم، در حکمِ ایثاری است که به پاداش آن، شاید به شادمانی اخروی دست بیابیم.
از اینجا به قانون هفتم میرسیم: آنسوی لذّات آنی، درپیِ اهدافی معنادار باشیم.
شاید با خود چنین بیندیشید: این که خیلی بدیهی است! کاری است که همه اکثراً انجام میدهیم! وقتمان را برای کار میگذاریم تا بعداً بتوانیم تعطیلات تابستانی را کنار دریا بگذرانیم.
امّا مسئله عمیقتر از این است که بهخاطرِ منافع شخصی خودتان از چیزی بگذرید؛ چه بسیار چیزهای کوچک و بزرگی که میتوانیم در راهِ خیرِ برتر فدا کنیم و هرچه فداکاری ما بزرگتر باشد، ثمربخشتر خواهد بود.
تمثیلِ نیلوفر آبی میتواند به فهمِ این موضوع کمک کند. این گیاه زندگی خود را در تهِ دریاچه آغاز میکند و آرامآرام از تاریکی میگریزد تا سرانجام سطحِ آب را میشکافد و در پرتوِ آفتاب میشکفد.
به بیان دیگر، باید ثابتقدم بود؛ باید حاضر باشیم در راهِ اهدافمان، فداکاری کنیم؛ و حتماً نتیجه خواهیمگرفت.
چه چیزی باعث می شود که ما دروغ بگوئیم؟
فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی، بر آن بود که از این راه میتوان قدرتِ روحی یک فرد را سنجید که ببینید چه مقدار حقیقتِ بیپرده را میتواند تاب بیاورد. اگرچه در فرهنگ ما حقیقت همواره ارزشمند شمرده شده است، امّا همۀ ما پیوسته دروغ میگوییم.
یکی از عللِ اصلی دروغگویی به خود و دیگران، دستیابی به آن چیزی است که گمان میکنیم میخواهیم. روانشناسِ اتریشی، آلفرد آدلر، این دروغها را دروغهای زندگی نام نهاده است؛ کارهایی که میکنیم یا حرفهایی که میزنیم تا هدفی را که خوب نسنجیدهایم محقّق کنیم.
برای مثال، ممکن است تصوّرتان از دورانِ بازنشستگیتان اینطور باشد که در ساحلی دورافتاده در مکزیک هستید با یک عالمه نوشیدنی مارگاریتا. چنین هدفی ممکن است آنقدر جذّاب باشد که پیوسته خود را بفریبید که بله! شدنی است، حتّی اگر با توجّه به وقایع زندگی، بهنظر باورنکردنی بیاید.
اصلاً ممکن است به آفتاب و شن و مشروب آلرژی پیداکنید، امّا همچنان دربارۀ این برنامهریزی به خودتان دروغ بگویید؛ هرچند در واقع اصلاً برنامهریزی نیست، زیرا اقداماتِ واقعی برای تحقّقِ آن را مشخّص نکردهاید.
این قبیل توهّمات، دستبهدستِ قابلیتِ خودفریبیِ ما میدهد تا خیال کنیم که هر چه را باید بدانیم، میدانیم. این نگرش بسیار احمقانه است، زیرا میلِ طبیعیِ آموختن و بالیدن را در ما خاموش میکند.
امّا چیزهای بدتر و زیانبارتری نیز ممکن است رخ بدهد وقتی که با دروغ زندگی میکنید و نمیخواهید حقیقت را دریابید. در منظومۀ حماسیِ جان میلتون، بهشت گمشده، لوسیفر شخصیت عاقلی است امّا چنان مغرور و فریفتۀ استعدادهایش میشود که با پیروانش از بهشت رانده میشود، زیرا به خود اجازه دادند که برترین حقیقتِ خداوند را زیر سؤال ببرند.
از این جا به قانون هشتم میرسیم: دروغ نگویید و صادق باشید.
لازم نیست همۀ اهداف بلندپروازانۀ خود را رها کنید، امّا باید آنقدر منعطف باشید که اهدافتان واقعبینانه و مبتنی بر حقیقت باشند. پس همانطور که فهم و جهانبینی شما تغییر میکند، اهدافتان هم باید تغییر کند. اگر زندگیتان در مسیر درستی نیست، وقت آن است که شککنید به حقیقتی که از آن تقلید میکنید و باعث شده است احساسِ ناتوانی، وازدگی و بیارزشی داشته باشید. وقت آن است که حقیقتِ شخصیِ خود را بشناسید تا دوباره در مسیر درست گام بردارید.
برای آموختن چه بهایی باید بپردازیم؟
هزاران سال از مرگِ سقراط میگذرد، امّا هنوز هم او را یکی از خردمندترین مردانِ تاریخ بشر میدانند. یکی از دلایل این امر، این باور اوست که میگفت: «تنها چیزی که میدانم این است که هیچ چیز نمیدانم». همین باور او نیروی محرّکِ گفتوگوها و گشودگی او در برابرِ آموختن بود.
گفتوگوی حقیقی، همانند فرایندِ تفکّر است. در این فرایند، جوانب مسائل را میسنجید و با خودتان حرف میزنید، و به خودتان گوش میدهید. در واقع، بهنوعی، دیالوگِ درونیِ خود را میسازید که ممکن است کار دشواری هم باشد، زیرا باید به دقّت دو طرفِ گفتگو را نمایندگی کنید و در استنتاج از بحث، بیطرف بمانید.
یکی از عللِ عمدۀ گفتگوی مردم با یکدیگر نیز همین است. حتّی کودکان هم همین کار را میکنند: اگر کودکی فکرکند که بازی کردن روی پشتبام کِیف میدهد، با دوستش مطرح میکند و او نیز خطرات این پیشنهاد را یادآور میشود. گفتگویی که در میگیرد، این امکان را برای کودکِ اوّل فراهم میکند که این چشماندازِ جدید را درک کند و احتمالِ افتادن از بام و آسیب دیدن را در نظر بگیرد و بالاخره به تصمیم درست برسد.
امّا گفتوگوها معمولاً اینطور پیش نمیروند. درعوض، یک نفر – یا شاید هر دو نفر- اصلاً حاضر نیست که حرف دیگری را بشنود و چنان رفتار میکند که گویی گفتوگو مسابقهای است که باید در آن ببرد تا درستی باورهای خود را ثابت کند. پس به جای آنکه ببیند حرفِ حسابِ طرف مقابل چیست، دائم به این فکر میکند که چه جوابی بدهد یا طوری رفتار میکند که انگار مسابقهای در کار است و باید از دیگری جلوبزند.
بههمین دلیل، قانون نهم میگوید که حرف دیگران را بشنویم و فرض بگیریم که از آنان چیزی خواهیم آموخت.
یک راهکار آسان برای آنکه گفتگوکنندۀ بهتری شویم این است که نخست گوش بدهیم، سپس جمعبندیکنیم، یا خلاصۀ گفتههای طرف مقابل را بلند بیان کنیم. این کار چند فایده دارد: کمک میکند که مطمئن شوید که درست و کامل شنیدهاید، در عین حال کمک میکند که مطلب را به خاطر بسپارید، و همچنین احتمالِ آن را کاهش میدهد که برای اثباتِ حقّانیتِ خودتان، جزئیات را تحریف یا سادهسازی کنید.
گاهی حقیقت تلخ است و دردناک است که سخنی را بپذیریم که مستلزمِ تغییرِ باورها و پیشپنداشتهای ماست. امّا این بهایی است که برای آموختن و بالیدن میپردازیم.
چطور با پیچیدگی زندگی روبرو شویم؟
زندگی بهراستی بافتهای عظیم و درهم تنیده است، با اینحال ما معمولاً بنابر نیازهای خود، بخشی از آن را بهصورت جداشده از بقیه نگاه میکنیم. اگر در مسیر خود به سیبی افتاده روی زمین بربخورید، احتمالاً به شاخه، درخت، ریشهها و خاک که همه با هم در پیوند بودهاند نمیاندیشید.
علّت آن است که ما معمولاً به چیزهایی توجّه میکنیم یا آنها را تشخیص میدهیم که یا به دردمان میخورند یا مانعی بر سر راهمان هستند. سیبِ افتاده بر زمین از آن رو توجّهمان را به خود میکشد که یادآورِ غذا و معاش است. امّا به درخت و خاک توجّهی نمیکنیم زیرا در ظاهر هیچ یک از نیازهای ما را برآورده نمیکنند.
البته نمیتوان به همه چیز در آنِ واحد فکر کرد؛ جهان پیچیدهتر از آن است که چنین کاری ممکن باشد؛ به همین دلیل، ذهنْ چیزها را ساده کرده و از این راه گذرانِ زندگی را آسانتر میکند. با این حال، هر از چندگاهی ممکن است اتّفاقی بیفتد که تصوّر ما از جهان را تکان دهد و اوضاع را به هم بریزد.
از این رو قانون دهم بسیار مهم است: زبانی دقیق به کار ببرید.
فایدهاش چیست؟ کلمۀ «خودرو» را در نظر بگیرید. حتماً میدانید چیست، نه؟ وسیلۀ نقلیّهای است که شما را از نقطۀ الف به نقطۀ ب میرساند. امّا وقتی این وسیلۀ نقلیّه وسط راه از کار میافتد، آیا میدانید که یک خودرو دقیقاً چطور کار میکند؟ آیا میتوانید کاپوت را باز کنید و آن را تعمیر کنید؟
احتمالش زیاد است که در چنین موقعیتی شدیداً دلتان بخواهد که خودرو را زیر بارِ فحش و لگد بگیرید که چرا دیگر همان چیز سادۀ قبل نیست. وقتی اوضاع پیچیده و آشفته میشود، همین وضعیت پیش میآید. برای برگشتن به وضع عادی، باید با توضیحِ شفّاف و دقیقِ عیب و ایرادِ کار، نظم را دوباره برقرار کنید.
وقتی بیمار میشوید هم همینطور است. ممکن است مشکلات زیادی داشته باشید، پس باید برای پزشکتان نشانهها را دقیقاً بگویید. آیا معده درد دارید یا تب کردهاید؟ آیا پس از آنکه چیزی خوردید شروع شد؟ چه خوردید؟ با دقیق بودن میتوانید نظم و ترتیب را برگردانید و کمکم احساس بهتری پیدا کنید.
زبانِ دقیق کمک میکند که روابطتان نیز راحتتر و بیدردسرتر باشد. آیا همسرتان رفتاری دارد که اعصابتان را به هم میریزد، مثلاً وسایلش را جمعوجور نمیکند؟ هر چه که زودتر با او روراست و دقیق صحبت کنید، زندگیتان آسانتر خواهد شد.
ویژگی های مردان بد و ظالم چیست؟
جورج اُروِل در یکی از کتابهایش به نامِ جاده به سوی اسکلۀ ویگان، به این نتیجه رسیده است که مدافعان در انگلستان، نه از سر دلسوزی برای وضعیت دشوار کارگران معدن، بلکه از سر نفرت از ثروتمندان و قدرتمندان بود که جذبِ سوسیالیسم میشدند.
امروزه نیز نگرش مشابهی به رهبریِ مردْمحور، موسوم به پدرسالاری/مردسالاری (patriarchy) وجود دارد. یکی از سرچشمههای مهمِ این نفرت از مردسالاری، ماکس هورکهایمر، از مکتبِ مارکسیسم بنیادِ فرانکفورت و از مدافعانِ اصطلاحاً «نظریۀ انتقادی» است. او بر آن بود که آموزش و روشنفکری باید بر تغییرات اجتماعی متمرکز باشند و به جای تلاش برای قدرتمند کردنِ زنان، باید بکوشند تا با سرکوبگرانِ قدرتمندِ یک فرهنگ – یعنی مردانِ مسلّط- بجنگند و آنان را از میان بردارند.
امروزه نیز در کلاسهای علومانسانی بیشتر نقاط دنیا، توصیه بر این است که به عنوان اقدام سیاسی باید فرهنگ مردسالارمان را برچینیم.
همه حرف از ویران کردن میزنند، نه از اصلاح و آفریدن، که به گفتۀ مؤلّف موجبِ انزجارِ ما از رفتار مردانه شده است و ممکن است به خشونت و کوتهبینی بگراید.
مثلاً بسیاری از پسران یا مردانِ دانشجو مرتّباً با این اتّهامِ خصمانه روبهرو میشوند که در این مردسالاری نقش دارند، امّا بهقولِ مؤلّف مسیرِ درستِ تغییر این نیست که با هر مرد طوری رفتار شود که گویی یک متجاوز جنسیِ بالقوّه است.
راست است که بسیاری از مردان رفتار بسیار زشت و زنندهای داشتهاند، امّا مؤلّف بر آن است که بسیاری از مردان هم خصلتِ ذاتاً پرخاشجوی خود را در جهتِ مصالح و منافع به کار گرفتهاند، مثلاً مسابقاتِ مسالمتآمیز، کشفِ مناطقِ خطرناک و این همه پیشرفتِ ضروری.
این مسئله، مؤلّف را به یادِ اسکیتبوردبازان میاندازد. در محوّطۀ دانشگاه تورنتو، اسکیتبوردبازانی بودند که بیباکیِ ستودنی و اشتیاقِ خطرپذیری خود را به نمایش میگذاشتند. کمی بعد، اسکیتبوردبازی در محوّطۀ دانشگاه ممنوع اعلام شد.
از اینجا به قانون یازدهم میرسیم: بگذارید جوانان اسکیتبوردبازیشان را بکنند.
بهقول مؤلّف، نمیتوان قوانینی وضع کرد که با طبیعتِ بشری ما در تضاد باشد. درست است؛ قوانین باید از ما محافظت کنند، امّا نه به طریقی که موجبِ سرکوبِ خصایصِ خوب آدمها شوند.
گزارشِ داستانوارِ خوبی در دست داریم از اینکه چه پیش میآید وقتی مردانگی مردان را از آنها بگیرند. داستان باشگاه مبارزه (Fight Club) به ما نشان میدهد که خوی پرخاشگری میتواند بدل به میوۀ ممنوعهای شود که خود را به صورتِ گرایشهای فاشیستی نمایان میسازد. یک واکنشِ واقعیِ دیگر به این مردستیزی، رواج دوبارۀ راستگرایی در سیاست است.
حقیقت این است که زنان نمیخواهند پسران طوری بزرگ شوند که نتوانند در آینده مستقل باشند و روی پای خودشان بایستند. او فرض میگیرد که هر پسری مادری دارد؛ کدام مادر است که بخواهد از یک کودکْ مرد مراقبت کند؟
دشوارترین چالش های زندگی چیست؟
آیا تاکنون از شخصِ بیماری پرستاری کردهاید؟ پرستاری از بیمار، یکی از دشوارترین چالشهای زندگی است. دخترِ مؤلّف، از شش سالگی دچارِ آرتریت حاد بوده است. به خاطرِ دردهای بیوقفهاش، نیاز به تزریقات و جرّاحیهای مکرّر داشت.
اگر شما چنین موقعیتی میداشتید، زندگی را ناعادلانه میدانستید، امّا همین درد و رنج و اندوه است که به لحظاتِ خوب، ارزش و معنا میبخشد.
سوپرمن را در نظر بگیرید. اوایل بسیار محبوب و پرطرفدار بود. امّا رفتهرفته کتابهای کُمیک آنقدر به او قدرت دادند که عملاً شکستناپذیر شد.
طبیعتاً رفتهرفته در نظر خوانندگان هم بیش از حد ملالآور شد.
اگر احتمال خطر نباشد، پیروزیهای سوپرمن پوچ است. به همین طریق، لحظات خوبْ بیمعنا خواهند بود اگر برای رسیدن به آنها ناگزیر از مبارزه با دشواریها و رنجها نباشیم.
به همین دلیل باید از قانون دوازدهم پیروی کنیم: حتّی از کوچکترین خوشیهای زندگی، بیشترین بهره را ببرید.
با پیروی از این قانون، زندگی را در آغوش میگیرید و قدردانِ هرچیز خوبی که سر راهتان قرار میگیرد خواهید بود. در مواقع دشوار نیز، هر قدر هم که طولانی باشند، استوار خواهید ماند.
دخترِ مؤلّف، پس از سالها درد و ناراحتی، سرانجام فیزیوتراپیست جدیدی پیدا کرد که به او کمک کرد تا تحرّک بیشتری داشته باشد، که تا حدّی به وضع عادی بازگردد و درد کمتری حس کند. ممکن است دشواریهای زیادی در راه باشد، امّا هر دو از همین مقدار بهبود هم تا وقتی که دوام داشته باشد خوشحالند.
این بهترین نگرشی است که میتوان داشت؛ باعث میشود وقتی از پیادهرو میگذرید، بایستید و گربهای را نوازش کنید. یادتان باشد که هیچ روزی بی شب نیست، و هیچ نظمی بیآشفتگی معنا ندارد. در زندگی رنج هست، امّا همین رنج است که به پایداری ما معنا میبخشد و لحظات آرامش را چنین ارزشمند میسازد.
جمعبندی
پیمودنِ مسیر زندگی یعنی کشمکشی بیوقفه و پُر از گرفتاری و دردسر. تنها تضمینی که در زندگی هست این است که مشکلات بیشتری بر سر راهمان خواهد بود. امّا زیبایی و خوشی نیز هست، هر چقدر هم که لحظات زیبا و خوش، گذرا و ناپایدار باشند. آنچه از دست شما بر میآید این است که تلاشتان را بکنید، صادق و روراست باشید و از خودخواهی و خودپسندی بپرهیزید.
نیز مهمّ است که مسئولیتِ زندگیتان را بهعهده بگیرید و دنیا و دیگران را مقصّر کمبودها و کاستیها ندانید و بالاخره اینکه، تنها شمایید که میتوانید زندگیتان را بهتر کنید.
ارسال نظر
0دیدگاه
لطفاً پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی، تبلیغ، لینک باشد منتشر نشده و حذف می شوند.
خبر خوب اینکه در مقالات آموزشی مطالب زندگینامه افراد ثروتمند دنیا، خلاصه کتاب مدیریتی برای مدیران و مصاحبه های اختصاصی با کارآفرینان برتر ایران را برای مدیریت کسب و کار خودتان برایتان قرارداده ایم.
دیدن نظرات بیشتر
تعداد کل نظرات: 0 نفر
چک لیست های زندگی جدید
هر روز چک لیست های جدید برای شما آماده و منتشر میکنیم.