موقعیت شما در سایت:
خلاصه کتاب سریع و آهسته فکر کنید
خلاصه کتاب سریع و آهسته فکر کنید
0 نظر
0 لایک
138 بازدید
تاریخ انتشار: 1402/02/21
توضیحات
درون ذهن ما دو شخصیت وجود دارد که دقیقاً مثل فیلمهای اکشن در حال درگیری و کشمکش هستند. این دو شخصیت درواقع دو سیستم متفاوتاند که تعاملات این دو شخصیت بر رفتارها، تصمیمها و عملکرد ما تأثیر میگذارد. که در این پست به طور کامل درباره اش توضیح می دهیم.
مغز ما ناگهانی و مستقیم عمل می کند
ذهن متفکر و خودآگاه چگونه عمل می کند؟
چرا ذهن ما به دنبال آسانترین راهحل است؟
کدام یک از رفتار های ما خودآگاهانه نیست؟
ذهن ما چگونه قضاوت می کند؟
چه چیزی مانع از قضاوت درست ذهن می شود؟
چطور احتمال وقوع یک واقعه را پیش بینی کنیم؟
چرا نمیتوانیم در زمان حال زندگی کنیم؟
چه چیزی بیشتر حافظه مارا کنترل می کند؟
ذهن ما چگونه انرژی مصرف می کند؟
برداشت ما از یک موضوع به چی بستگی دارد؟
چه چیزی را برمبنای منطق نمیتوان سنجید؟
احساسات جای تصمیم منطقی را میگیرد
چه موقع نباید به تصویر ذهنی اعتماد کنیم؟
مغز ما ناگهانی و مستقیم عمل می کند
تحریککننده، اتوماتیک و حسی
بخشی از مغز ماست که ناگهانی و مستقیم عمل میکند و معمولاً تحت کنترل خودآگاه ما قرار ندارد. وقتی صدایی بسیار بلند و ناگهانی میشنوید چهکار میکنید؟ احتمالاً ناخودآگاه توجهتان به سمت صدا جلب میشود. این همان سیستم اول شماست. سیستم تحریک کننده، میراث تکامل یافته گذشتهگان ماست. درواقع بهعلت میل باطنیمان به بقاء چنین عکسالعملهای سریع و ناخودآگاهی را از خود نشان میدهیم.
ذهن متفکر و خودآگاه چگونه عمل می کند؟
آن بخش از مغز ماست که باعث میشود در زمان برعهدهگرفتن مسئولیت، با سبک و سنگین کردن شرایط تصمیمات سنجیدهتری بگیریم. این سیستم با رفتارهای خودآگاه ما در تعامل است، رفتارهایی از قبیل: «خودکنترلی، تصمیمگیری و توجه به اهداف مشخص شده!»
تصور کنید که در جمعیت بهدنبال شخصی میگردید. ذهن شما روی این کار متمرکز شده و تلاش میکند تا آن فرد را بهخاطر بیاورد. این سیستم هر نشانهای که میتواند در پیدا کردن این شخص به شما کمک کند را به ذهنتان باز میگرداند. با دریافت این نشانهها شما موفق به تشخیص چهره آن شخص از میان جمعیت میشوید.
این تمرکز کمک میکند تا حواستان پرت نشود و توجهی به دیگر افرادیکه در آن جمعیت حضور دارند نداشته باشید. اگر همچنان متمرکز بمانید، میتوانید در کمتر از یک دقیقه فرد مورد نظر را پیدا کنید، اما اگر تمرکزتان را از دست بدهید برای پیدا کردنش به مشکل بر میخورید. بنابراین سیستم دوم ما با تمرکز کارکرده و بهترین نتیجه را برای ما به ارمغان خواهد آورد.
چرا ذهن ما به دنبال آسانترین راهحل است؟
یک توپ و چوب بیسبال قیمتی معادل 1.10 دلار دارند. قیمت چوب بیسبال 1 دلار از توپ گرانتر است، در این صورت قیمت توپ چقدر است؟ احتمالاً سیستم شماره 1 و طرز تفکر ناخودآگاه شما بگوید که قیمت توپ 0.1 دلار است که البته اشتباه کردید! حالا تأمل کنید و مسئله را دوباره حل کنید. متوجه شدید مشکل کار کجا بود؟ پاسخ درست این سوال 0.05 دلار است.
ماجرا این است که سیستم شماره 1 با به دست گرفتن کنترل، پاسخ حسی و ناگهانی خود را در اختیارتان میگذارد. معمولاً، در موقعیتهای پیچیدهتر و سختتر، سیستم 1 سیستم 2 را بیدار میکند تا مشکل را حل کند، اما درمورد مسئله توپ و چوب بیسبال سیستم 1 گول میخورد.
سیستم 1 مسئله را سادهتر از چیزی که هست درک کرده و به اشتباه کاری میکند تا تصور کنیم خودش میتواند جواب درست را پیدا کند. مسئله توپ و چوب بیسبال، معرف مفهوم «تنبلی ذاتی ذهن» است. مغز ما تلاش دارد تا کمترین انرژی ممکن را برای حل مسائل مصرف کند. این امر تحت عنوان قانون کمترین تلاش شناخته میشود.
پاسخ دادن با استفاده از سیستم 2 انرژی بیشتری میّبرد، پس ذهن ما وقتی تصور میکند که با سیستم 1 میتواند جواب سوال را پیدا کند دیگر سراغ سیستم 2 نمیرود. این تنبلی مایه تأسف است، استفاده از سیستم 2 بخش مهمی از نبوغ ماست.
تحقیقات نشان میدهند که تمرین کردن وظایف سیستم 2 (مثل تمرکز و تسلط بر خود) بر افزایش نبوغ ما موثر است. با تنبلی کردن و نادیده گرفتن سیستم 2 ذهن ما مرزهای نبوغمان را محدودتر میکند.
کدام یک از رفتار های ما خودآگاهانه نیست؟
بسیاری از رفتارهای ما تحت کنترل خودآگاهمان نیست
وقتی کلمه «ـوپ» را که حرفی از آن کم شده است میبینید به چه فکر میکنید؟ اگر ابتدا در ذهنتان کلمه «خوردن» جرقه زده باشد، وقتی به آن کلمه ناقص نگاه میکنید احتمالاً آن را «سوپ» میبینید.
اما اگر بهجای «خوردن» کلمه «بازیکردن» در ذهنتان نقش میبست جای خالی را به شیوه دیگری پر کرده و آن را «توپ» در نظر میگرفتید. این فرآیند «پرکردن» نام دارد.
همانطور که ما در برخورد با کلمات اینگونه رفتار میکنیم، در برخورد با مفاهیم و اتفاقات نیز از همین سیستم استفاده میکنیم. به این معنی که ذهن در هنگام رویارویی با یک رویداد یا مفهوم براساس یادآوری کلمات و مفهومی که به آن رویداد مرتبط است، وقایع و یا مفاهیم را تعبیر و تفسیر میکند.
فرآیند پرکردن تنها روی طرز فکر ما موثر نیست بلکه روی رفتارها و اعمالمان نیز تأثیرگذار است. برای مثال روانشناسان تحقیقاتی روی دانشجویان دانشگاه نیویورک که بین 18 تا 22 سال سن داشتند انجام دادند. در این تحقیق دانشجویان به گروههایی تقسیمبندی شدند و از هر گروه خواسته شد با کلماتی که در اختیارشان گذاشته میشود جملات چهار کلمهای بسازند.
کلمات یکی از این گروهها به پیری و سالخوردگی ارتباط داشت؛ کلماتی مثل چینوچروک، فراموشی، تاسی و خاکستری. سپس در مرحله بعد از این گروهها خواسته شد مسیر مشخص را راه بروند. گروهی که با کلمات پیری و سالخوردگی جمله ساخته بود نسبت به سایر گروهها حرکت کندتری داشتند.
افراد این گروه تحت تأثیر کلماتی قرار گرفته بودند که قبل از آن ذهنشان به دفعات مکرر آنها را در ذهنشان مروم کرده بودند. پرکردن جاهای خالی کلمات ناقص، امری مطلقاً ناخودآگاه است که در ذهن ما رخ میدهد.
آنچه در فرآیند پرکردن مشخص میشود این است که برخلاف بحثهای فراوان در زمینه خودآگاهی، ما همیشه در حالت خودآگاه نسبت به اعمال، قضاوتها و انتخابهایمان به سر نمیبریم بلکه تحت تأثیر شرایط فرهنگی و اجتماعی قرار میگیریم.
برای مثال تحقیقی که توسط کَتلین ووس صورت گرفته ثابت میکند که فعالیتهای شخصی میتواند متأثر از مفهوم پول باشد. آدمهایی که با تصور پول رشد کرده باشند، مستقلتر عمل کرده و کمتر حاضر هستند با دیگران وارد مشارکت شوند. یکی از پیامدهای تحقیق ووس این است: «زندگی در جامعهای که پول در آن امری محرک است، امکان رفتارهای نوعدوستانه را کمرنگ میکند».
ذهن ما چگونه قضاوت می کند؟
ذهن انسان در اغلب مواقع سطحی قضاوت میکند
فرض کنید که فردی به نام بِن را در یک مهمانی دیدهاید و صحبت کردن با او برایتان ساده و لذتبخش بوده است. چند روز بعد کسی از شما میپرسد شخصی را میشناسید که علاقه داشته باشد به خیریه آنها کمک کند؟
شما به بن فکر میکنید، با اینکه تنها چیزی که از او میدانید این است که معاشرت با او کاری ساده است. به بیان دیگر، شما یک جنبه از شخصیت بن را دوست دارید پس تصور میکنید که بقیه ویژگیهای او را هم دوست خواهید داشت.
ما بیشتر افراد را وقتی که چیز زیادی دربارهشان نمیدانیم، میپذیریم یا کنار میگذاریم. گرایش ذهنمان به سادهکردن بیش از حد امور، اغلب باعث میشود در قضاوتهایمان اشتباه کنیم. به این ویژگی انسجام عاطفی اغراقآمیز میگویند. این مسئله اثر هالهای و یا خطای هالهای هم نامیده میشود.
احساسات مثبت درباره بن باعث میشود یک هاله احساسی، دور بن در نظر بگیرید با اینکه شناخت کمی از او دارید. اما این تنها راه میانبر ذهن ما برای قضاوتکردن نیست. تعصب تأیید یکی دیگر از این راهها است.
این عبارت به معنای موافقت افراد با اطلاعاتی است که از اعتقادات پیشین آنها پشتیبانی میکند و نمیگذارد اطلاعات جدیدی که در اختیارشان قرار داده میشود و متناقض است را بپذیرند.
مثلاً ما میپرسیم: «آیا جیمز فردی صمیمی است؟»
روبهرو شدن با این سوال سبب میشود که تصور کنیم جیمز فردی خوشمشرب است. چون ذهن ما بهصورت خودکار ایده پیشنهاد داده شده را تائید میکند. حال اگر اطلاعات جدیدی از جیمز در اختیارمان قرار گیرد که صمیمیبودن او را به چالش بکشد هنوز هم تصور اولیه ما از او پابرجاست.
«اثر هالهای» و «تعصب تائید» به این علت رخ میدهند که ذهن ما میخواهد سریع قضاوت کند؛ اما اغلب بهدلیل کمبود اطلاعات کافی دچار اشتباه میشود.
ذهن ما برای پرکردن جای خالی اطلاعات از تخمینها و سادهسازیهای اشتباه استفاده میکند که موجب رفتار نادرست ما میشود. تمامی این فرآیندها بهصورت ناخودآگاه انجام میشوند که در نهایت در رفتار، تصمیمگیری و انتخابهای ما بسیار موثر هستند.
چه چیزی مانع از قضاوت درست ذهن می شود؟
میانبرهای ذهنی مانع قضاوت درست است
بیشتر اوقات در موقعیتهایی قرار میگیریم که مجبور میشویم زود قضاوت کنیم. برای اینکه کار سادهتر شود ذهن ما از میانبرهایی برای بررسی محیط استفاده میکند. به این امر «اکتشاف» میگویند.
اغلب مواقع، این فرآیندها بسیار کمککننده هستند، اما مشکل اینجاست که ذهن ما از آنها سوء استفاده کرده و در موقعیتهای نامناسبی از آنها استفاده میکند. برای فهم بهتر مفهوم اکتشاف و اشتباهاتی که ممکن است در اثر این رفتار رخ دهند بیایید دو مفهوم ملموستر را بررسی کنیم:
اکتشاف جایگزینی: زمانی رخ میدهد که ما برای سوال، پاسخی سادهتر نسبت به چیزیکه واقعاً هست در نظر میگیریم.
برای مثال این سوال: «زنی کاندیدای کلانتر شدن است. او چقدر در این کار موفق خواهد بود؟» ما معمولاً این سوال را با سوالی سادهتر جایگزین میکنیم «آیا این زن ویژگیهای یک کلانتر خوب را دارد؟»
این اکتشاف به این معناست که ما به جای بررسی پیشینه سیاسی و تاریخچه فعالیتهای آن زن به سراغ این سوال میرویم: «آیا این زن با تصور ذهنی ما از یک کلانتر موفق، منطبق است یا نه؟»
اگر این زن با تصویر ذهنی ما همخوانی نداشته باشد، او را کنار میگذاریم حتی اگر تجربیاتش در مبارزه با جنایت او را تبدیل به یکی از بهترین کاندیدهای این شغل بکند.
اکتشاف دسترسی: با این روش، شما امور را براساس آنچه راحتتر بهخاطر میآورید و یا اول شنیدهاید ارزیابی میکنید.
مثلاً ایست قلبی عامل مرگ شایعتری نسبت به مرگ تصادفی است، اما مطالعات نشان میدهد که 80 درصد از شرکتکنندگان، مرگ تصادفی را عامل رایجتری در مرگ میپندارند. به این دلیل که مرگهای تصادفی بیشتر در رسانهها پوشش داده میشوند و ملموستر و واقعیتر به نظر میآیند، مرگهای تصادفی را راحتتر مجسم کرده و درمورد آن مرتکب قضاوت اشتباه میشویم.
چطور احتمال وقوع یک واقعه را پیش بینی کنیم؟
یکی از روشهای موثر برای پیشبینی، بهخاطرسپردن «نرخ پایه» است، مفهومی که پایه آمار است.
تصورکنید که شرکت بزرگ تاکسیرانی، 20 درصد تاکسی زرد و 80 درصد تاکسی قرمز دارد. این بدین معناست که نرخ پایه تاکسیهای زرد 20 درصد و نرخ پایه تاکسیهای قرمز 80 درصد است.
اگر شما بخواهید تاکسی بگیرید و تلاش کنید تا رنگش را حدس بزنید، اگر نرخ پایه را بهخاطر آورید خواهید گفت قرمز است اما اغلب این اتفاق نمیافتد و شما انتظار تاکسی زرد را دارید.
بیتوجهی به نرخ پایه امری بسیار معمول است. یکی از دلایل نادیده گرفتن نرخ پایه توسط ذهن این است که ما روی امور مورد انتظارمان بیشتر پافشاری میکنیم و آنچه را که براساس آمار ممکن است رخ دهد نادیده میگیریم.
دوباره مثال تاکسیها را در نظر بگیرید. اگر پنج تاکسی قرمز را ببینید که رد میشوند تصور میکنید برای تنوع هم که شده تاکسی بعدی زرد خواهد بود.
اما بدون اینکه مهم باشد چند تاکسی همرنگ عبور میکنند، احتمال اینکه تاکسی بعدی قرمز باشد 80درصد است. اگر نرخ پایه را در ذهنمان داشته باشیم تشخیص ما این خواهد بود. ما اغلب تمرکزمان را روی چیزی که دوست داریم میگذاریم و همین موضوع ما را دچار اشتباه میکند.
نادیده گرفتن نرخ پایه، اشتباهی رایج در ارتباط کار با آمار است. ما اغلب امور را بهصورت میانگین در نظر میگیریم. این امر به خاطر این است که در ذهن انسان بهصورت پیشفرض تنها میانگین و متوسط هر چیزی مبنای ارزیابی و قضاوت قرار میگیرد. در این شرایط حتی اگر در یک یا چند مورد خاص، اعداد و ارقام از حد وسط پیشی بگیرد، باز هم مبنای کار همان آمار میانگین است. برای روشنتر شدن این موضوع به مثالی که در ادامه آمده است توجه کنید.
مثلاً فوتبالیستی که میانگین گلهایش در ماه پنج گل است اگر ماه بعد ده گل بزند، مربیاش به وجد میآید، اما اگر تمام سال را همان ماهی پنج گل بزند احتمالاً مربیاش او را سرزنش میکند که به «نهایت قابلیتش» دست پیدا نکرده است. اما او تنها در حالت میانگیناش باقی ماده است و یک بار زدن ده گل دلیلی بر افزایش میانگین او نیست.
چرا نمیتوانیم در زمان حال زندگی کنیم؟
ذهن ما تجربیاتمان را به شکل مستقیم به خاطر نمیسپارد. ما دو سیستم متفاوت در حافظهمان داریم که هریک تجربیات ما را به شیوه خودش بهخاطر میسپارد.
• اولی «خود تجربهکننده» است که احساس زمان حال ما را ثبت میکند. این بخش به سوال «الان حالم چه طور است؟» پاسخ میدهد.
• دوم بخش «خودِ یادآور» است که بعد از وقوع حادثه آن را ثبت میکند و سوال «در مجموع چه شد؟» را پاسخ میدهد.
خودِ تجربهکننده نسبت به آنچه که اتفاق افتاده حساستر است، زیرا احساسات ما در زمان تجربهکردن همیشه دقیقتر هستند. اما خودِ یادآور بهدلیل ثبت خاطرات بعد از وقوع ماجرا دقت کمتری دارد. خود یادآور قادر است حافظهمان را تحت تأثیر قرار داده و بر آن مسلّط شود.
چه چیزی بیشتر حافظه مارا کنترل می کند؟
دو دلیل وجود دارد که نشان میدهد خود یادآور نسبت به خودِ تجربهکننده غالبتر بوده و به نوعی آن را کنترل میکند.
1. اولین دلیل، غفلت از طول زمان نام دارد، یعنی اینکه چون قرار است در نهایت همهچیز در حافظهمان باقی بماند در بیشتر موارد نمیتوانیم آنطور که باید در زمان حال زندگی کنیم و اتفاقات و رویدادها را در لحظه تجربه کنیم. گویی نسبت به زمان حال کاملاً ناآگاه بوده و نادیدهاش میگیریم.
2. دومین دلیل قانون اتمام است که سبب میشود نتیجه و پایان حوادث را پررنگتر از بخشهای دیگر به ذهن بسپاریم.
آزمایشی که روی افراد، با سابقه تجربه درمان کونولوسکوپی انجام شده دلیل دوم را اثبات میکند. در این آزمایش افراد دو دسته شدند:
• گروه اول تحت کونولوسکوپی طولانیمدت قرار گرفتند.
• گروه دوم فرآیند کوتاهتری را تجربه کردند اما در پایان درمان، میزان درد در آنها افزایش پیدا کرد.
احتمالاً تصور میکنید آنهایی که تحت درمان طولانیمدت قرار داشتند نارضایتی بیشتری داشته باشند. در طول این پروسه پاسخ مشخص خودِ تجربهگر گروه اول درمورد درد این بود که آنها نسبت به گروه دوم درد بیشتری را تجربه کردهاند.
اما بعد از انجام آزمایش، وقتی خودِیادآور جایگزین حسشان شد، افراد گروه دوم حس بدتری نسبت به درمان داشتند.
ذهن ما چگونه انرژی مصرف می کند؟
ذهن ما با توجه به درجه سختی و آسانی یک کار، سطوح مختلفی از انرژی را به مصرف میرساند. وقتی لازم نیست خیلی تمرکز کنیم ذهنمان انرژی کمی نیاز دارد و در مرحله سهولت شناختی است. اما زمانیکه نیاز داریم به شدت متمرکز باشیم ذهن انرژی بیشتری مصرف کرده و وارد مرحله فشار شناختی میشود.
این تغییرات در میزان مصرف انرژی مغز، تأثیرات شدیدی بر رفتار ما دارد. در مرحله سهولتشناختی یعنی جاهایی که نیاز به تمرکز زیاد نداریم، سیستم حسی شماره 1 افسار امور را به دست داشته و سیستم منطقی شماره 2 در حالت ضعف است.
ما در این حالت حسیتر، خلاقتر و خوشحالتر هستیم با اینحال، احتمال اشتباه هم در ما کم نیست. در مرحله فشارشناختی، سیستم 2 فعال شده و با تسلط بر ما، موجب بالارفتن آگاهیمان میشود. درست است که در این مرحله خلاقیت کمتری به خرج میدهیم اما در عوض احتمال اشتباهکردن کمتر است.
شما میتوانید آگاهانه روی میزان انرژی که ذهنی برای قرارگرفتن در حالت درست مصرف میکند کنترل داشته باشید. بهعبارت سادهتر ذهن شما بهخوبی میداند در موقعیتهای مختلف چقدر انرژی بگذارد.
برای مثال اگر میخواهید پیغامی متقاعدکننده به شخصی بدهید کاملاً خودآگاه از میزان انرژی کمتری استفاده میکنید یعنی در این موقعیت شما از روش سهولت شناختی بهره میگیرید. در این موقعیت یعنی ارسال یک پیام متقاعدکننده از تکنیکی خاص استفاده میکنیم. در این روش ما خودمان را مجبور به تکرار اطلاعات میکنیم.
اگر اطلاعات برای ما تکرار شده و یا بیشتر به ذهن سپرده شوند متقاعدکنندهتر خواهند بود، زیرا ذهن ما زمانی که در معرض پیام تکراری که عواقب بدی ندارد، قرار میگیرد واکنش مثبتتری از خود نشان داده و وارد مرحله سهولت شناختی میشود.
فشار شناختی به ما کمک میکند تا در اموری مثل مسائل آماری موفقتر عمل کنیم. ورود به این مرحله با مشخص کردن اطلاعاتی که به شکل پراکنده و سربسته در اختیارمان قرار داده شداند، رخ میدهد.
مثلاً وقتی میخواهیم دستخط بدی را بخوانیم ذهن ما انرژیاش را بالا میبرد و تلاش بیشتری برای حل مشکل میکند. در نتیجه امکان ناامیدشدن ما کاهش مییابد.
برداشت ما از یک موضوع به چی بستگی دارد؟
تأثیر شانس بر روی برداشتمان از یک رویداد
تغییرات کوچک در جزئیات یک رویداد و یا طرح پرسشی خاص درمورد یک اطلاعات آماری، بهشدت بر روی شیوه برداشت افراد تأثیر میگذارد و گاه حتی باعث میشود افراد دچار قضاوت اشتباه شوند. در این شرایط ممکن است افراد بدون توجه به احتمالات آماری، سطحی قضاوت کنند.
برای مثال نحوه واکنش ما به ریسک و خطر را در نظر بگیرید. ممکمن است فکر کنید زمانی که میخواهیم احتمال خطری را بررسی کنیم همه به یک شیوه رفتار میکنیم. اما اینطور نیست!
حتی در زمینه احتمالاتی که به دقت اندازهگیری شدهاند، یک تغییر کوچک در ظاهر کافی است تا شیوهی برخورد ما با موضوع را تغییر دهد.
یکی از این راههای گمراهکننده این است که افراد اگر به فراوانی نسبی یک رویداد آگاه شوند احتمال آماری را نادیده میگیرند. این موضوع به «تجربه آقای جونز» مشهور است.
برای مثال، از دو گروه روانپزشک حرفهای خواسته شد تا بررسی کنند که آیا آقای جونز میتواند از بیمارستان روانی مرخص شود؟
به گروه اول گفته شد که آقای جونز «10 درصد احتمال خشونت» دارد. به گروه دیگر اعلام شد که «از هر 100 بیماری که مشابه آقای جونز هستند، 10 نفرشان دست به کارهای خطرناک و خشونتآمیز میزنند». تعداد افرادیکه از ترخیص آقای جونز خودداری کردند، در گروه دوم دو برابر بود. یعنی افراد بهخاطر فراوانی اعداد و ارقام در مثال دوم، احتمال پایین خطر آقای جونز را نادیده گرفته و مرتکب یک برداشت اشتباه شدند.
راه دیگری که ما را نسبت به آمار بیتوجه میکند، نادیدهگرفتن مخرج نام دارد. درواقع مخرج همان اطلاعاتی است که اغلب افراد در برداشتهایشان به آن بیتوجه هستند. درحالیکه جواب تمامی سوالات پیچیده آماری را میشود در آنجا جست. برای اینکه این مفهوم را بهتر درک کنید به این مثال توجه کنید:
فرض کنید دو ظرف حاوی تیله با رنگهای مختلف روی میزتان وجود دارد. به شما گفته میشود که در صورت برداشتن تیله قرمز جایزه خوبی در انتظارتان است.
اطلاعاتی که به شما داده میشود از این قرار است:
اولین ظرف حاوی 10 تیله است که تنها یکی از آنها شانس قرمز بودن را دارد اما در ظرف دوم به خاطر اینکه 100تیله جا خوش کردهاند شانس شما از 1 به 8 میرسد. در آزمایشی که انجام شد بیشتر افراد گزینه دوم را انتخاب کردند که نمونه بارزی از بیتوجهی به مخرج است. در اینجا 100 بهعنوان مخرج در نظر گرفته میشود که بالا بودن آن شانس برداشتن تیله قرمز را کاهش میدهد. شما تنها به بالا بودن شانسان برای برداشتن تیلههای قرمز فکر کرده و به مخرج توجه نمیکنید.
چه چیزی را برمبنای منطق نمیتوان سنجید؟
همه چیز را بر مبنای منطق نمیتوان سنجید
تا بهحال به این فکر کردهاید که بهعنوان اشخاصی حقیقی چهطور دست به تصمیمگیری میزنید؟ گروهی از اقتصاددانان برای مدتها میگفتند که در هنگام تصمیمگیری، مطلقاً براساس منطق عمل میکنیم بدین معنی که بیشترین سود را همیشه در نظر میگیریم.
به این مفهوم نظریه مطلوبیت میگویند. مثلاً اگر شما پرتقال را بیشتر از کیوی دوست داشته باشید، تمایلی که برای خرید پرتقال در ازای پرداخت پول دارید نسبت به کیوی بیشتر است.
موثرترین گروه اقتصاددانان در این زمینه، به محوریت مدرسه اقتصاد شیکاگو فعالیت میکردند و رهبر اصلیشان شخصی به نام میلتون فریدمان بود. این مدرسه با استفاده از نظریه مطلوبیت، مطرح کرد که افراد برای خریدکردن کاملاً منطقی تصمیم میگیرند.
مثال پرتقال و کیوی را در نظر بگیرید؛ افراد چیزی را خریداری میکنند که بیشتر میپسندند و برایشان ارزشمندتر است. ریچارد ثالیر اقتصاددان و کاس سانشتاین وکیل، بعدها این دسته از افراد را ایکونز نامگذاری کردند.
بهعنوان یک ایکونز، هرکسی بر اساس نیازهای منطقیاش روش مشخصی در ارزشگذاری امور و خدمات دارد. ایکونها حتی ثروت خود را نیز ارزشگذاری منطقی میکنند و میزان سودشان را میسنجند.
در نظر بگیرید که جان و جنی، هر دو 5 میلیون دلار پول دارند. بر اساس نظریه مطلوبیت هردوی آنها باید به یک اندازه نسبت به شرایط مالیشان خوشحال باشند.
اما اگر کمی امور را پیچیدهتر کنیم چه میشود؟
مثلاً فرض کنیم که این ثروت 5 میلیون دلاری حاصل فعالیت آنها در بازار بورس بوده است.
• جان با یک میلیون دلار وارد بازار بورس شده و پولش را در طی یک سال به پنج میلیون دلار افزایش داده است.
• جنی با نه میلیون دلار وارد شده و بهخاطر پایین آمدن ارزش سهام چهار میلیون دلار از پولش را از دست داده است.
آیا خوشحالی داشتن پنج میلیون دلار برای این دو نفر مساوی است؟ خیر.
مشخص است که چیزی بیشتر از منطق محض سبب ارزشگذاری درون ما میشود.
احساسات جای تصمیم منطقی را میگیرد
اگر نظریه مطلوبیت درست عمل نمیکند پس جایگزینش چیست؟ یک جایگزین برای نظریه مطلوبیت، نظریه دورنما است که نویسنده کتاب آن را مطرح میکند. نظریه دورنما با نشاندادن این نکته که آنچه ما انتخاب میکنیم همیشه براساس منطقمان نیست نظریه مطلوبیت را به چالش میکشد.
در یک بازی گروهی به تعدادی از افراد کاغذهای بازی با طرح دلار داده شد تا نظریه دورنما را مورد بررسی قرار دهند.
در سناریو اول، به افراد 1000 دلار داده شد و آنها میبایست بین دریافت قطعی 500 دلار و یا 50 درصد شانس برنده شدن 1000 دلار دیگر، انتخاب میکردند.
در سناریوی دوم به آنها 2000 دلار داده شد و آنها باید بین انتخاب قطعی از دست دادن 500 دلار و احتمال 50درصدیِ از دست دادن 1000 دلار، یکی را انتخاب میکردند.
در هردو سناریو نتیجه مشابه است:
• آنها یا حالت قطعی را انتخاب میکردند و در هر دو سناریو 1500 دلار خواهیم داشت.
• یا حالت شانسی را انتخاب میکردند؛ در این صورت در هر دو سناریو اگر خوششانس باشند 2000 دلار و در غیر این صورت 1000 دلار خواهند داشت.
اگر انتخابی مطلقاً منطقی داشته باشیم، در هر دو سناریو انتخابی یکسان خواهیم داشت. اما اینطور نمیشود! در نمونه اول افراد 500 دلار واقعی را انتخاب میکنند. درحالیکه درمورد دوم آنها شرط پنجاهدرصدی را بر میگزینند.
نظریه دورنما کمک میکند تا توضیح دهیم چرا این اتفاق رخ میدهد. این نظریه دو دلیل تصمیمات غیرمنطقی ما را نشان میدهد. هر دوی این دلایل به مفهوم «ناامیدی در از دستدادن» برمیگردد. مفهوم «ناامیدیِ موجود در ازدستدادن» بدین معنی است که ترسِ از دست دادن در ما بیشتر از امید بهدست آوردن است.
دلیل اول این است که ما امور را بر اساس «نقاط مرجع» ارزشگذاری میکنیم.
در مثالی که برایتان زده شد، آغاز با 1000 دلار و یا 2000 دلار، نقطه مرجع است، چراکه نقطه آغاز برای ما ارزش کار را مشخص میسازد.
نقطه ارجاع در سناریوی اول 1000 دلار و در دومی 2000 دلار است، به این معنا که بردن 1500 دلار در سناریوی اول موضوعیت دارد و در آغاز کار به معنی بُردن است، اما از دست دادنش در سناریوی دوم برایمان سرنوشتی تلخ است.
با اینکه دلایل ما در اینجا کاملاً غیرمنطقی هستند، ما ارزشها را در نقطه شروع میبینیم، چراکه موضوع اصلی، ارزش آنها در همان لحظه است.
دلیل دوم این است که ما تحت تأثیر «کاهش اصل حساسیت» قرار داریم.
ارزشی که در نظر میگیریم، ممکن است با ارزش واقعی تفاوت داشته باشد. مثلاً تبدیل شدن 1000 دلار به 900 دلار حسی به بدی از دست دادن 200 دلار و باقیماندن 100 دلار ندارد، با اینکه ارزش نقدی پول از دست رفته در هر دو مثال ذکر شده یکسان است با این وجود احساس ما کاملاً متفاوت است.
به همین نسبت ارزش در زمانیکه ما از 1500 دلار به 1000 دلار میرسیم، بیشتر از وقتی است که از 2000 دلار به 1500 دلار دست پیدا میکنیم.
بنابراین نظریه چشمانداز توانست نشان دهد که چرا ما گاهی منطق را کنار میگذاریم و با احساسات تصمیم میگیریم.
چه موقع نباید به تصویر ذهنی اعتماد کنیم؟
همیشه به تصویر ذهنیتان اعتماد نکنید
ذهن ما بهطور طبیعی برای فهم موقعیتها از یکپارچگی شناختی سود میبرد. به این معنی که ما تصاویر ذهنی کاملی برای توضیح دادن ایدهها و مفاهیم برای خودمان خلق میکنیم. مثلاً تصور ما از آبوهوای فصول مختلف سال براساس همین مفهوم است. تصور ما از تابستان، هوای گرم و داغ است و از زمستان سرما و یخبندان.
ما به تصاویر ذهنی برای درک امور تکیه میکنیم. در زمان تصمیمگیری به این تصاویر رجوع کرده و براساس مفروضاتمان تصمیم میگیریم.
برای مثال اگر بخواهیم لباسی را برای پوشیدن در تابستان انتخاب کنیم، با توجه به گرمای هوا یک لباس خنک انتخاب میکنیم. مشکل اینجاست که ما به این تصاویر بیش از حد اعتماد میکنیم. حتی زمانی که آمار و اطلاعات با تصاویر ذهنی ما در تضاد هستند، باز هم به تصاویر ذهنی اجازه هنرنمایی میدهیم.
در تابستان، گزارشگر هواشناسی ممکن است اعلام کند هوا خنک خواهد شد، با این وجود شما احتمالاً با تیشرت و شلوارک بیرون خواهید رفت، زیرا تصویر ذهنی شما از تابستان چنین چیزی را میگوید و در نتیجه ممکن است آن بیرون از سرما بلرزید!
همه ما به تصاویر ذهنی خود بیشازحد اعتماد میکنیم. اما راههایی هم برای غلبه بر این اعتماد کورکورانه و داشتن پیشبینیهای درستتر وجود دارد.
یکی از راههای مقابله با حس اعتماد زیاد به تصاویر ذهنی، استفاده از پیشبینی مرجع است. درواقع بهجای تصمیمگیری بر اساس قضاوت شخصیتان، سعی کنید نمونههای واقعی تاریخی را برای پیشبینیهای درستتر ملاک قرار دهید.
برای مثال ببینید دفعه قبل که یک روز تابستانی خنک بود و بیرون رفتید چه اتفاقی افتاد. آن روز چه چیزی پوشیده بودید؟
بهعلاوه، میتوانید قانون ریسک طولانی مدت را طراحی کنید که میزان موفقیت و یا شکست شما را در پیشبینیتان اندازه میگیرد.
میتوانید به جای تکیه بر تصاویر ذهنی خود، خود را برای هر شرایطی آماده کنید. مثلاً اگر هواشناسی اعلام کرد هوا خنک میشود، با خود یک ژاکت گرم بردارید.
ارسال نظر
0دیدگاه
لطفاً پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی، تبلیغ، لینک باشد منتشر نشده و حذف می شوند.
خبر خوب اینکه در مقالات آموزشی مطالب زندگینامه افراد ثروتمند دنیا، خلاصه کتاب مدیریتی برای مدیران و مصاحبه های اختصاصی با کارآفرینان برتر ایران را برای مدیریت کسب و کار خودتان برایتان قرارداده ایم.
دیدن نظرات بیشتر
تعداد کل نظرات: 0 نفر
چک لیست های زندگی جدید
هر روز چک لیست های جدید برای شما آماده و منتشر میکنیم.